هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس هستی

هستی 6 ماهه من

هوراااا    هستی 6 ماهه شده   دختر نازم شما دارید بزرگ میشید   قلبونت بلم با این لباس صولتیت عسیسممممم عاشق این خرگوشی شدی شما؟//     و به شیرین ترین دوره زندگیت رسیدی عزیز مامان     عشقم واکسن هاتو زدی دیگه رفت تا 1 سالگی     الهی برات بمیرم که اینقدر مظلومی شما   واکسنتو که زدی فقط همون لحظه اول جیغ زدی بعدش دیگه نه ...   مامی جون من دوست ندارم دخترم مظلوم باشه حقشو میخورن اینطوری!!! مامان جان شما شیر از من نخوردی که نخوردی و من هی فقط غصه خوردم و میخ...
22 دی 1391

یلدای اولت مبارک عشقمممممممم

سلام قند عسل مامانی دختر نازی که الان تو گهواره ات عین فرشته ها خوابیدی!!!! دیشب شب یلدا بود و تو اولین یلدای زندگیتو گذروندی عشقممممممم الهی مامانی دورت بگرده این روزا یه عروسک پولیشی داری که میذارمش رو لباست تو هم با دستای خوشگل و خوردنیت باهاش بازی میکنه فدای اون بازی کردنت بشم من مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر!!!دوربین شارژ نداره عکسای یلداتو برات میذارم حتما. ...
1 دی 1391

الهی همیشه بخندی گل دخترم

عزیز دلم دو روزی هست که حس میکنم خنده هات صدا دار شدن وای منو ذوق مرگ کردییییییییییی عشقم    اینقدر عشق شدی که بابا احمد که به زور احساسشو به کسی نشون میده همششششش دلتنگته هی زنگ میزنه میگه این دخمل موشی رو بیارش اینجا....!!!! راستی امروز یه کمی هم از سینه شیر خوردی مرسی که حرفامو شنیدی و دیگه مامی رو  اذیت نکردی.... ...
17 آذر 1391

دخمل دردسر ساز

وای دخملی چقدرررررررررررر وقته که برات ننوشتم عزیزکم ببخشید مامان درگیر تو بودم میگی نه؟گوش کن... دو هفته ای هست که وقتی میریم خونه مامان فرشته دیگه نمیشه برگردیم جنابعالی رو باید بذارم پیشش برم مدرسه وقتی هم از مدرسه برمیگشتم بابایی و ماشین نبود که شاهزاده خانووم رو با ماشین بیاریم خونه آخه دخمل من که تاجالا پیاده نرفته جایی حالا خونمون دوتا کوچه فاصله داره هااااااا!!!   این می شد که می موندیم وقتایی هم که همه شرایط واسه برگشتنمون جور بود اونا نمی ذاشتند که دخملی رو بیاریم خونه دلتنگش میشدند.     حالا دیدی دخملی؟؟؟ امسال عاشورای اولی بود که با تو بودم دخمل قشنگم بخاطر همینم اولین سالی ب...
11 آذر 1391

دخملی مامانشو اذیت میکنه

دخمل مامان چرا آخه چرا دیگه سینه نمیگیری؟؟؟؟ چرا همش گریه میکنی وشیشه میخوای اشکای منو نمیبینی مامان گلی؟؟؟؟ دیگه نمیدونم چیکار کنم میترسم شیر خشکی بشی میترسم شیرم تموم بشه تو رو خدا مامانو اذیت نکن عسلم ...
20 آبان 1391

من و هستی

راستی یه مطلبی هست همش یادم میره بنویسم من و دخترم تو هر چیزی که یه مادر و دخترش میتونن مشترک باشن مشترکیم:: 1. هردومون 7 ماهه بدنیا اومدیم. 2.هردومون تیرماهی هستیم من 2 هستی 22 3.هردومون بچه اولی هستیم. 4.همه میگن هستی از نظر قیافه کاملا شکل منه. 5.هردومون متولد یک شهریم.         و...شاید بازم یادم اومد.. مینویسم. ...
18 آبان 1391

مادرانه

دخترعزیز تر از جانم روح و روانم امروز دلم گرفته از ادمایی که ... گل دخترم امروز اومدم از دلم بگم از قلبم بگم از قلبی که فقط به عشق شما میتپه و اگه تو و بابایی نبودین این دنیا رو نمیخواستم ... مامانم برا بعضی ها دل شکستن خیلی راحته ...خورد کردن شخصیت آدما خیلی راحته ... حرف های طعنه دار زدن خیلی راحته ... عزیزم هیچ وقت دلم نمیخواست تو وبلاگت از ناراحتی هام بگم از غصه هام بگم... میخواستم فقط از خودت بگم و میگم از آدما نمیگم از دل شکستنا نمیگم ... ازخودت میگم و خودم ... از اینکه مادرتم ... از این که عاشقتم ...از اینکه برات میمیرم ... عزیزکم ...از روزایی میگم که در انتظارت بودم ... از روزایی که منتظر دیدن شکل ماهت بودم ... اینا ...
18 آبان 1391

حس خوب بزرگ شدنت

دخترم  حالا تازه به اندازه یکماه بزرگ شدی و قدکشیدی ........ وزنت نزدیک ٣ کیلو شده هزار ماشالا به عروسکم اینو از کوچیک شدن لباس هات ، کوچیک شدن پوشکت ، ازحجم خالی شیشه شیرت و قد کشیدن تو کریرو حجم خالی موهات متوجه شدم  ........... آره خوب میفهمم. وقتی که من از جام بلند میشمو با اون چشمای معصومت پاهای منو دنبال میکنی یا وقتی یک صدای بلند میادش تو میترسی و سریع بغض میکنی تا مامان بغلت کنه . نصف شبا هم اینقدر غر غر میکنی تا مامان بیداربشه و به دادت برسه اره دخترم تو بزرگ شدی. امروز با بابایی فیلمای اولین روزا تو دیدیم وکلی شاد شدیم از اینکه دخترمون بدون اینکه ما متوجه بشیم بزرگ شده. به اندازه ٣ م...
18 آبان 1391

اولین لبخند دخترم

سلام دخمل قشنگی الان که دارم این مطلبو مینویسم تو عین یه فرشته رو پاهام خوابیدی منم با یه وضع اسف باری لپ تاپو گذاشتم رو پام و برات تایپ میکنم گل قشنگمممممممم بالاخره انتظارها به پایان رسید و تو....خندیدی آره گلم تو دیگه وقتی باهات حرف میزنم میخندی و این اتفاق قشنگ روز 14 آبان افتاد....دوست دارمممممممممم عشق خوشگلممممم الهی مامان قربون خنده های خوشگلت بشه ناز بودی با خندیدنت دیگه خوردنی میشی عزیز دلم   حالا برات بگم روز 14 من صبح رفتم کلاس و تو پیش مامان فرشته بودی تو مدرسه داشتم به همکارام میگفتم دیگه دلم غنج میرهکه هستی بخنده ولی هنوز انگار وقتش نیست و یکی از همکارام گفت که از بچه خیلی توقع داری گناه داره ...
18 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنسس هستی می باشد