کنارعروسکت ببین چقدر کوچولوئی!!
اینم نی نی گل من قربونش برم الهی
لوله رو برداشتیم از معده ات هورا
سلام دختر گلم هستی جون مامان امروز که دارم اینو برات مینویسم تو 2 ماهه شدی عزیزدلم کوچولوی من تو دیروز یعنی 21/6 از دست اون لوله لعنتی تو معده ات راحت شدی گلم خیلی خیلی خوشحالمممممممممممممممم عزیز دلم امیدوارم زود زود بزرگ بشی خوشگلم.... نسبت به هم سن و سالات خیلی خیلی کوچولوویی خوشگلم اما کی میشه هستی خانوووووووووم اینم عکس دو ماهگیت ...
نویسنده :
مامان الهام
18:21
روزی که قرار بود بدنیا بیای.......
هستی گل مامان امروز روز اخر شهریوره میدونی هر چی به 7 مهر نزدیکتر میشیم دلم میگیره میدونی چرا؟؟؟ عزیزم قرار بود تو تو اینروز بدنیا بیای قرار بود مهر ماهی بشی قرار نبود اینقدر کوچولو بدنیا بیای تا اینهمه اذیت بشی دخترم خودمو مقصر میدونم احساس گناه میکنم نکنه تقصیر منه که زود بدنیا اومدی؟؟؟ خدا میدونه که همه فکرم پیش تو بود نمیدونم شاید خواست خدا بوده هر چی که هست خدارا شکر که سالمی خدا راشکر که هستی خدارا شکر خداراشکر ...
نویسنده :
مامان الهام
14:59
تولد نوزاد 7 ماهه من
عزیز دلم هستی من میخوام برات بنویسم که چرا از اول تابستون مامانی پیداش نیست و حالا...... روز اول تیر بود یعنی یک روز قبل ازروز تولدم صبح از خواب بیدار شدم و متوجه یه مشکل شدم. دیگه نمی نویسم چی و چطورو..... فقط جوری شد که روز بعدش من تو بیمارستان بستری بودم یعنی روز تولدم اونم تک وتنها تو یک اتاق وای چه روز بدی بود از قوانین بیمارستان این بود که نباید همراه داشته باشی!!!!!! فکر کن تنها تو اتاق نگران تو بودم دستم رو شکمم بود دعا میخوندم از خدا میخواستم از دستم نری...گریه میکردم تو تنهایی شب بیمارستان تو تموم عمرم خداراشکر حتی یک شب هم تو بیمارستان نبودم و اونوقت.... ا...
نویسنده :
مامان الهام
21:03
بلا
عزیزک مامانی این روزا اونقدر تو دلم ورجه وورجه میکنی که دلم برات ضعف میره دقیقا مثل همین الان داری وول میخوری شیطون کاش میفهمیدم چیکار میکنی بازی میکنی؟ اونم تنهایی پس مامانی چی؟میبینی که مامانی هم همش تنهاست.... بیا دیگه دلم میخواد محکم بغلت کنم عشقممم ...
نویسنده :
مامان الهام
20:54
نوروز با تو..
وای عسلک ماما ن امسال اولین سالی بود که منو تو با هم رفتیم عید دیدنی.. همه ذوقتو میکردن و بهم تبریک میگفتن.. قرار بود بریم مسافرت اما بابایی گفت بهتره احتیاط کنیم!!!! باشه مامانی اینم بخاطر تو یادت باشه هااااا.....اولین فداکاریه مادرانه... ...
نویسنده :
مامان الهام
13:27
لواشک
وای عسل مامان امروز عجب روزی بود دو بار حالم بد شد حالت تهوع اونم شدید و بد ....همش نگران تو بودم نکنه اتفاقی برات تو دلم بیفته محکم گرفته بودمت... میمیرم اگه یه تار مو از سرت کم بشه عزیزم! دلم میخواد شیر بخورم واسه تو نگرانم....اما نمیتونم حالم بد میشه حتما به شیر نیاز داری ... دلم هنوز چیز خاصی نمیخواد اما لواشک و ول نمیکنم اونم چند تا چند تا....وای لواشک بابایی برام یه عالمه خریده میدونه مصرفم زیاده خونه تکونی هم که هیچ به سلامتی امروز خاله محبوب اومد کمکم بیچاره همه کارا رو کرد کی باشه جبران کنیم مگه نه ماهک مامانی؟ ...
نویسنده :
مامان الهام
13:23