هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

پرنسس هستی

دختری با طعم پرتقال

دخملم دومین پاییز هم شروع شد هر وقت مهر ماه میشه یادم به این میفته که قرار بود دختر پاییزی من باشی و حالا دختر تیرماهی منی .....انگار گرمای وجودت میخواست مرا پایبندتر از همیشه کند عاشقتم مامانی....   امسال مامان مجبوره هر روزه بره سرکار و شما رو هرروز باید ببرم پیش مامان فرشته خیلی زحمتش میدیم ولی به هیچکس به اندازه اون اعتماد ندارم تا گلمو دستش بسپارم ایشالا بزرگ میشی واسش جبران میکنی خیلی دقیق تر بهتر و مهربونت از من ازت نگهداری میکنه عزیزمه ... اینجا هم یه روز صبح هست که شال و کلاه کردین واسه رفتن به خونه مامان فرشته.. دخترک بعد از یه حموم دلچسب تو آفتاب داغ پاییز .......وای موهاشووووو ...
4 آذر 1392

صحنه هایی به یاد ماندنی از هستی

هستی بعد از به هم ریختن تختش آماده حمله به خانه است     اینجا دقیقاااااا بخش کوچکی از زندگی منو با وروجکی مثل تو رو نشون میده این شکلات خوری بدبخت دیگه وجود خارجی نداره طی یک عملیات انتحاری توسط شما ریز ریز شد (درب آن موجود است )     اینم فوضولی از نوع داخل کابینتی البته هنوز محتویاتش رو دست نذاشتی خانوم    مگه کسی هم جرات داره به شما اعتراض کنه؟؟؟       ...
4 آذر 1392

دخمل من 16ماه و 14 روزشه

سلام دختر نازم عزیزم عسل مامان من خیلی شرمنده توام خیییییییییییییییییلی وقته آپ نشدیم ولی بهت قول میدم تا بشه زود زود بیام و برات بنویسم عزیزم تموم وقتم به مدرسه و خونه مامانی و گذروندن وقتم با تو میگذره... این روزای هستی خانوم پره از کنجکاوی و دلبری.... عزیز من دختر خوبم اینقدر شیرین و شیطون شدی که یک دقیقه هم نمیتونم ازت چشم بردارم همش درحال به هم ریختن کل خونه ای ... به همه وسایل خونه کار داری مهم نیست چی باشه تو باید بهش دست رسی پیدا کنی وگرنه اینقدررررررررر نق میزنی و دستتو به طرفش دراز میکنی که مجبور میشم بهت بدمش ... کارایی که بلدی اینا هستن: نشستن به صورت کاملا حرفه ای دست به مبل گ...
4 آذر 1392

سفرنامه مشهد و شمال(اولین سفر هستی جان)

دخمل ناناز مامان این چند وقته که آپ نشدیم هم تنبلی مامان خانم بوده هم مسافرت مشهد که رفتیم این دخمل مخملی ما روز 25 مرداد با مامان و بابا و بابا علی و بچه هاو عمو جواد و خاله سارا و ...راهی سفر مشهد شدیم با قطار. من از قبل حسابی واسه شما تدارک دیدم اینقدررر لباس و وسایل برات برداشتم که دیگه نشد واسه خودمو بابایی لباس بردارم و حسابی تو سفر با کمبود مواجه بودیم قطار خیلی راحت بود خدا رو شکر و من بادیدن کوپه خیالم راحت شد که شما اذیت نمیشی..   شب توی قطار. شب که شد همه خوابیدن ....من حس کردم تنت داغه الان دخملی گریه میکنه برم بعد میام بقیه رو مینویسم.... خلاصه که وقتی دیدم تنت داغه برق از سر...
13 شهريور 1392

خاله های مهربونم

سلام خاله های مهربونم خیلی ممنون که میاین و بهم سرمیزنین همتونو دوست دارم خاله مهسا مامان صدرا جون وبلاگ صدرا برام باز نمیشه چرااااااا؟؟؟ خاله عاطفه مامان حسین جونم چرا نمیای بهمون سر بزنی دلتنگتیم خاله محبوبه گلم که پای ثابت اینجاست دوستتون داررم هوار تااااااااااااااا  ...
15 مرداد 1392

عکسای تولد دخملی با تم کفشدوزکی

این تولد مختصری که با حضور من وبابایی برگزار شد کیکشم خودم پختم  این کیکی که ذکر خیرش بود   هستی و اولین مهموناش   اینم تولد اصلی  ببخش دخملی اگه خیلی  تزئیناتت  زیاد نیستن با کمبود وقت مواجه بودم   نا گفته نماند 90 درصد این تزئیناتو خاله محبوبه برات درست کرد دستشم درد نکنه   یادت باشه براش جبران کنی          اینم کفشدوزک ناناز من که با هرگونه تاج و کلاه و تل و گیره و کلاه مشکل اساسی دارد و به زور خاله اینطوری داری میخندی  خوشمل من دامن تو تو هم کار دست &n...
30 تير 1392

تولد زیباترین گل زمین مبارک

تولد تولد تولدت مبارک هورا دختر ناناس من بالاخره یک ساله شدی عسیسسم عشقمممم همه زندگی من   مامان قربون چشمای نازت بره باورم نمیشه که یک ساله خدا تو فرشته مهربون و خنده رو رو داده به من باورم نمیشه که یک ساله تو شب و  روز منی کنارمی شبها آرامش خوابمی و روزها آسایش خیالم ... عزیزم 22 تیر روز تولد تو گل مهربونم بود امسال خیلی فکرها و نقشه ها واسه تولدت تو ذهنم بود ولی به دلایلی که یکیش خستگی خودت و اذیت شدنت بود امسال تولد خیلی بزرگی برات نگرفتم یه جشن با حضور خانواده خودم و خانواده بابایی البته من این جشن رو برات روز 28 گرفتم چون میخواستم همه باشند و جشن کوچولویی روز 22 تیر من و بابایی برات گرفتیم امسال شما ...
30 تير 1392

یک ماه و 12 روز مونده به یک سالگی

دختر قشنگم هستی جان خیلی خیلی خوشحالم که روزهای زندگیم داره با گلی مثل تو درخشان تر از همیشه میگذره عسلم این روزها تو از همیشه شیطون تر و شیرین تری دیگه خیلی ها طاقت دوریتو ندارن دائم یا خونه مامانی هستی یا مادر وای گل شیرین من من و باباییییی که واسه شما میمیریممممم طاقت هیچی ناراحتی و حتی نق نق هاتو نداریم چشمام کف پات مامی جان ولی از همین الان مشخصه مثل بابایی قد بلندی و مانکنی هستی واسه خودت. غلت زدن هات کامل شده دستاتو میزاری زیر بدنت و بازور فراووووون درش میاری جیغ میزنی از جیغ زدنت لذت میبری عشقم از دیشب تا حالا هم یه کمی سینه میری. عاشق پی...
10 تير 1392

دخملی مریضه الهی مامانش بمیره..

دخترم نازگل من این روزا برای شما روزای خوبی نبود دخملم ما همراه خانواده بابایی رفتیم باغ روز خوبی بود شما هم کلی عکس ناناش ناناش گرفتی عشقم اونروز گذشت و شب منو تو روی تخت دونفره مون (بابایی بیچاره دیگه جا نداره روزمین میخوابه فعلا)خوابیدیم پنج و شش صبح بود س کردم بی تابی میکنی خواستم جا به جات کنم موجه شدم واییییی دخترم چقدر داغه ... اصلا تجربه در زمینه تب نداشتم از تب کردن هم حسابی میترسیدم فوری آوردمت تو سالن که خنک تر بود لباس هاتو کم کردم پوشکتو باز کردم و با دستمال ولرم کشیدم به پیشونی و صورتت الهی مامانت دیگه تو اون حالت نبیندت از بیحالی چشمای نازت خمار شده بود مامی. بابایی رو صدا زدم و ب...
10 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنسس هستی می باشد