اینجا یه جای تازه است
دختر مامان شیطونکم
وقتی از شهرمون خداحافظی کردیم و اومدیم یه شهر دیگه شاید میون خنده های تو شاید میون بیخیالی هات و شیطنت هات متوجه نشدی که داری پا به جایی میزاری که از عزیزات دوری از کسایی که بهشون وابسته ای
آره تو رو دور کردیم از دلبستگی هات از مامانی فرشته و دایی کوچولو وخاله از بابایی و موتور و بستنی خریدنای هرروزه از اون همه دد رفتن و بازی هات دور شدی و حالا صبح تا شب اگه مامان تنبلت حال داشته باشه ببردت بیرون که هورایی اگه حال نداشته باشه باید تو این چار دیواری نق نق کنی و حوصلت سر بره ... بستنی و شکلات و پارکم خیلی که سرگرمت کنه نیم ساعته.... بقیه اش نگاه منتظر توئه به در و تلفن ... شاید یکی بیاد ... الهی بمیرم مامان برات مجبور بودیم گلم .
اما اینجا پر از حال و هوای دو نفره مادر دختریه پر از خیابون گردی و بستنی های دو نفره و خرید های پر از تنقلات ...دیگه اینجا کسی نیست هستی منو نگه داره و هستی شده مونس مامانش دیگه هر جا میخواد بره باید هستی رو ببره و این برای هستی پر از خوشحالیه ...یکی به نفع تو...
مامان خسته میشه از بگل بگل کردنت(بغل) دیگه مشکل خودشه ...