دخملی مریضه الهی مامانش بمیره..
دخترم نازگل من
این روزا برای شما روزای خوبی نبود دخملم
ما همراه خانواده بابایی رفتیم باغ روز خوبی بود شما هم کلی عکس ناناش ناناش گرفتی عشقم
اونروز گذشت و شب منو تو روی تخت دونفره مون (بابایی بیچاره دیگه جا نداره روزمین میخوابه فعلا)خوابیدیم
پنج و شش صبح بود س کردم بی تابی میکنی خواستم جا به جات کنم موجه شدم واییییی دخترم چقدر داغه ...
اصلا تجربه در زمینه تب نداشتم از تب کردن هم حسابی میترسیدم
فوری آوردمت تو سالن که خنک تر بود لباس هاتو کم کردم پوشکتو باز کردم و با دستمال ولرم کشیدم به پیشونی و صورتت الهی مامانت دیگه تو اون حالت نبیندت از بیحالی چشمای نازت خمار شده بود مامی.
بابایی رو صدا زدم و بعدش پاشویه ات کردم خلاصه تا 10 صبح همین کارارو ادامه دادم آخه روز تعطیل بود و منم به اورژانس خیلی عقیده ندارم
آخرش مجبور شدیم بردیمت دکتر اورژانس استامینوفن برات نوشت بعدشم اومدیم خونه تا بعدازظهر تبت بالا و پایین میشد .
بعد مادر (مامان بابایی)اومد بالا تا ببیندت بغلت که کرد گفت داغه و بردت پایین خونه خودشون
خلاصه که تا شب اونجا بودیم و شب هم که عجب شبی بود بلاخره صبح شد و تا فردا صبحش من و تو اونجا پیششون بودیم و از حق نگذریم خیلی بهت رسیدن هم بابا و هم مادردستشون درد نکنه .
فردا هم با باباعلی رفتیم دکتر متخصص و شما کم کم رو به بهبودی گذاشتیو مامان فرشته و خاله و دایی مصطفی اومدن دیدن دخملی و حسابی لوسش کردن.
الانم خداروشکر تبت بهتر و یه کمی بیرون روی داری
حدس میزنم برای دندون درآوردنت باشه نمیدونم مامان جان ولی منو خیلی نگران کردی خوشگلم.
الهی هیچ نی نی مریض نشه
و الهی دیگه هیچوققققققت خدا مریضی برات نیاره
آمین