هستی سادات نازم مامان و بابا و مامانی(مامان فرشته)ودو تا دایی ها(مهران و مرتضی) روز پنج شنبه همگی با هم رفتیم خرید عید با اینکه نزدیک شب هوا خیلی سرد شد و برای نگه داشتن تو نوبتی تو ماشین کشیک میدادیم اما بالاخره خرید کردی و تو نقلی با لباسایی که خریدی کلی خوشگل مشگل شدی عکسشو عید که شد برات میذارم همین الان جنابعالی بیدار شدی و وقفه افتاد تو تایپ من داری با صدای بلندآواز میخونی خب حالا فعلا رفتی تو گهواره ات منم باید برم برات غذا آماده کنم بعد میام عکسای لباسای عیدت رو میذارم ...